همسرم با صدای بلند گفت: “تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟” روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد؛ اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم: “چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم.” |
About
ارائه ترانه ها و حرف های عاشقانه، ارائه فرهنگ صحیح عشق و عاشقی، همچنین داستانهای عاشقانه وعارفانه مختلف وایجاد ارتباط الکترونیکی با تولیدکنندگان اطلاعات یادارندگان آن درحوزه های فرهنگ و هنر،همچنین آشنایی با فرهنگ و رسوم و دیدنیهای ایران زمین،به همراه ایجاد بستری مناسب برای درد و دل کاربران،هدف اصلی ما درزنگ اول،زنگ عاشقی است. امید است با عنایت شمادوستان عزیز، ارسال نظرات، راهنمایی وخواست کاربران عاشقی این مهم دست یافتنی باشد. Archivesبهمن 1390دی 1390 Authorsزنگ عاشقیLinks
mixtext*هرچی بخوای*every thing you want
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
مدیریت آموزش و ایده تا کسب ثروت و پولسازی Categories
اهداف و رسالت سایت
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|